part14

ساخت وبلاگ
-اق...اقاي دكتر منظورتون چيه؟
ناگهان دكتر از صندليش بلند شد و با چهره غميگين تعظيمي كَرد و گفت :اقاي هان من از طرف بيمارستان عذر خاهي ميكنم ...انگار اون خوني رو كع به اقاي كاي تزريق ميكنن ،داراي ويروس إيدز بود و بع اقاي كيم هم منتقل شده ، بيمارستان قبول كرده همه جريمه اش رو بپردازه  
حلقه هاي اشك چشماي لوهان رو پوشونده بود و لوهان با همون حالت گفت:ببينم شما ميتونيد عمر رو  از كجا بخريد ؟
دكتر گفت:ببخشيد متوجه منظورتون نميشم
لوهان گفت :ميدونيد چند سال از عمر كاي كم كرديد لعنتيا؟حالا ميخايد با پول عمر كاي رو برگردونين؟
دكتر چيزي نگفت  
يعني جوابي نداشت بده كه  
حرف لوهان حق بود و حرف حق جوابي نداشت  
لوهان با حالت نا متعادلي از جاش پا شد و به سمت در حركت كَرد  
بايد ميرفت پيش كاي  
بايد كنارش ميموند  
حالا كه فهميده بودن  
برادر نيستن با خيال راحت ميتونستن كنار هم بمونن  
ولي بازم سخت بود  
اينكه ببيني عشقت فقط زمان محدودي پيشت  هست  
خيلي سخت بود  
لوهان خيلي سعي كرده بود بغضش رو كنترل كنه  
ولي قطره أشكي سمج از گوشه چشمشبع أرومي رو صورتش سر خورد  
اون قطره اشك مثله كودكي كه انگار برده بودنش شهر بازي  
از سر سره ی صورت لو سر خورد  
لوهان مشتش رو كوبيد رو ديوار و با اون يكي دستش يكي دوتا از دكمه هاش رو باز كَرد تا از اين حس خفگي نجات پيدا كنه  
ولي اين حس خفگي تا أعماق ريه هاش رو ميسوزوند  
و نفس كشيدن رو براي لوهان سخت كرده بود
نه الان وقتش نبود  
اون وقت زيادي نداشت  دوست داشت همه وقتش رو كناره عِشق زندگيش باشه  
تنها دليل زنده بودنش  
كاي مثله اكسيژني براش بود  
پس قطره اشكاش رو به أرومي پاك كَرد و يه لبخند زد تا قيافه اش از اون حالت در بياد
نمي تونست وقت عزيزش رو حيف كنه  
ولي بازم سخت بود  
كه بهش فكر نكنه  
بازم قطره اشكي ديگر  
اه لعنتي  
نمي تونست با اين حال بره پيش كاي  
ماسكش رو زد تا شناخته نشه  
به سمت خروجي بيمارستان رفت و اولين مغازه أي رو كه ديد واردش شد و چند تا بطری  ابجو خريد  
 
سومين بطری رو هم تموم كَرد و به طور كامل مست شده بود
لرزشي تو جيبش  إحساس كَرد  
گوشيش رو از جيبش در أورد  
كاي داشت بهش زنگ ميزد لبخندي به لبش اومدو دكمه سبز رو زد  
-الو...كايااااا
-يااااا لوهان كجايي؟مگه نگفتي ميري پيش دكتر؟چرا اينهمه طول كشيد؟
-كايااااا عاشقتمممممم
-لوهان مستي...بگو ببينم كجايي؟
-كاي خيلي دوست دارم...
-لوهان تو چت شده؟چرا مست كردي؟
صداي لوهان داشت ميلرزيد و شنيدن صداي كاي باعث ميشد بيماري كاي يادش بياد و بغضش بيشتر بشه  
-كا..اي...ميشه امشب باهم ازدواج كنيم و هيچوقت نميريم؟
كاي كه همه حرفاي لوهان رو از مستي ميدونست گفت:باشه...باشه..فقط بگو كجايي؟
-نزديك بيمارستان يدونه پارك هست اونجام  
-باشع تكون نخور الان ميام
-كاي  منتظرتم ...حلقه يادت نره  
كاي از حرف لوهان لخندي زد و گوشي رو قطع كَرد  
ساعت دوازده شب بود و همه جا تاريك و خلوت بود  
كاي تونسته بود يواشكي از دست پرستارا فرار كنه  
و وقتي به پارك رسيد تونست زود لوهان رو پيدا كنه  
لوهان رويع نميكتي نشسته بود و چند تا بطری خالی هم کنارش بود

كاي با ديدنش سريع به سمتش رفت  
لوهان با ديدن كاي كه داره به سمتش مياد لبخندي از سر مستي زد و وقتي كاي بهش رسيد گفت:كاي حلقه كه يادت نرفت؟
كاي -هي لوهان حالت خوبه؟چرا مست كردي؟
-كاي برات يه خبر خوب دارم..دكتر گفت ما برادر نيستيم
كاي باشنيدن اين خبر لبخندي بزرگ جاي اخمش رو گرفت و از خوشحالي كم مونده بود بال دربياره  
گفت:خوب اين كه خيلي خوبه!!!!  
لوهان كه مست بود و نميفهميد داره چي ميگه جواب كااي رو داد :كااي..تو...
ناگهان گوشي زنگ كاي به صدا اومد
كاي-بله؟
كريس-كاي هر كجا هستي سريع برگرد بيمارستان،خبرنگار ها فهميدن تو بيمارستان نيستي!!!لعنتي كدوم گوري رفتي؟؟؟

part 13...
ما را در سایت part 13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : korehcity1 بازدید : 144 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 1:31