part 12

ساخت وبلاگ
چانیول بعد از بیرون اومدن از بیمارستان متوجھ
جمعیت عظیم شده بود كھ جلو در وایستاده بودن و
ھمچنین عكاس ھا كھ زود زود عكس مینداختن چان
لبخند زد و بھ سمت یكي از خبرنگارا رفت كھ داش
توسط جمعیت لھ میشد
خبرنگار زود میكروفون رو طرف چان گرف و
پرسید:آقاي پارك حالھ آقاي كیم چطوره؟
چان لبخند (سپیده كشي) زد (عرررر)و
گف_خوشبختانھ كیسھ ھاي خون بھ موقع رسید و كاي
تونس نجات پیدا كنھ و البتھ باید از زین ازگروه وان
دي تشكر كنم كھ كاي ما رو نجات دادن
و بعد روشو برگردوند سمت دوربین و بعد از اداي
احترام گفت-ممنون زین تو جونھ دوست مارو نجات
دادي!
و خبرنگار سوال بعدي رو پرسید:اقاي پارك درباره
كنسرت امشب،أیا برگذار میشھ ؟
چان چون خودشم درباره این موضوع اطلاعي نداشت
بدون گفتن چیزي بھ سمت
ماشینشون حركت كرد راستش ھیچ خودشم بھش فكر
نكرده بود كھ أیا امشب كنسرت دارن یا نھ مسلما
نمیتونستن بدون كاي برن روي سن
سوار ماشین شد كھ بقیھ اعضا ھم اومدن
•••••••••••
چند دیقھ اي بود كھ ھر دوشون تویھ سكوت بودن
كاي سكوت رو شكوند وگفت: از كي شنیدي....؟
لوھان سرشو انداخت پایین وبا كفشاش ور میرفت و با
صدایي اروم گفت: مربي گفت
كاي با شنیدن این حرف عصبي گفت: من
میدونستم .... من میدونستم كاره اون عوضیھ.....
و باز شكمش درد كرد.
لوھان با نگراني گفت: كایي خوبي...؟
كاي ھمونطور كھ دستش رویھ شكمش بود گفت: اره
خوبم ... فقط برو دكتر رو صدا كن....
لوھان با عجلھ بھ سمت خروجي رفت وبعد از پیدا
كردن دكتر وضعیت كاي رو بھش گفت
دكتر ھم بدون معطلي بھ سمت اطاق كاي حركت كرد.
وقتي دكتر وارد اطاق شد در ،رو بست و نذاشت
لوھان وارد بشھ
كاي از دردش كم شده بود ولي ھنوز دستش رویھ
شكمش بود دكتر بھ جایھ بخیھ نگاه كرد وگفت: اقاي
كیم كاي شما باید بیشتر مراقبت كنید الان تو مراحل
حساسي ھستید
كاي بدون ھیچ مقدمھ اي گفت: من میخام ازمایش دي
ان آ بدم !
دكتر از این حرف كاي شوكھ شده بود
پرسید: برایھ چي؟
كاي عصبي گفت: بھ تو ربطي نداره فقط میخام ثابت
كني منو اون اقایي كھ بیرون وایساده ھیچ نسبتي
نداریم !
دكتر گفت: باشھ من اینكار رو میكنم اما باید دوسھ
روز صبر كنید
كاي عصبي گفت: یعني چي .... من ھمین الان
میخام ...
و در اخر از درد اخي بلند كشید
دكتر با خونسردي گفت:شما از وضعیت خوبي
برخوردار نیستید و در ضمن خون شما الان قاطي شده
چند روز صبر كنید تا خونتون خالص بشھ تا ازمایش
درست جواب بده
كاي چیزي نگفت و دكتر از اطاق رفت و بِع لوھان
گفت: شما نباید بزارید ابسون عصبي بشن و یا حركت
كنن
لوھان چشمي گفت كھ دكتر از اونجا دور شد
لو وارده اطاق كاي شد ولي رویھ كاي اونطرف بود
وقتي كاي فھمید كھ لوھان اومده شروع بھ صحبت
كرد:
وقتي پنج سال بیشتر نداشتم بابام منو مامان رو ترك
كرد.ھیچوقت دلیلش رو نفھمیدیم ... و بعد بابا با یھ
زن چیني ثروتمند ازدواج كرد بعد ھا فھمیدیم كھ این
دو از بچگي بھم علاقھ داشتن
كاي كھ بھ اینجا رسید لوھان رویھ صندلیھ كناره تخت
كاي نشست
كاي ھر لحظھ كھ اینا رو میگفت صداش لرزونتر
میشد
ادامھ داد: بابا بدون اینكھ فكر كنھ زن و بچھ اي داره
فقط بھ فكر پول بود .مامان ھرچي توان داشت كار
میكرد تا من احساس كمبود نكنم منم خوب درس
میخوندم و نمره ھایھ بالایي میگرفتم
تصمیم داشتم وقتي بزرگ شدم سیاستمدار بزرگي بشم
كھ بابا منو بشناسھ و بفھمھ پسرش چقدر بزرگ
شده ....
یھ روز تویھ ایستگاه اوتوبوس كھ نشستھ بودم یھ
مردي اومدم كنارم نشست و بھم پیشنھاد كار داد من
اول قبول نكردم ولي بعد از شنیدن كار گفتم روش فكر
میكنم
اونا بھم پیشنھاد كار اموزي تویھ شركت اس ام رو
داده بودن
بزرگترین شركت سرگرمي اون زمان
بھ مامان گفتم و مامان ھم قبول كرد وگفت ھزینھ كار
اموزي رو میده
ولي من میدونستم كھ ھزینھ كار اموزیھ خیلي زیاده
ومامان نمیتونھ از پسش بر بیاد و اینو ھم میدیم كھ
ھر شب مامان خستھ و كوفتھ میاد و دلم نمیومد بیشتر
از این بھش فشار بیارم
وقتي از اس ام زنگ زدن گفتم نمیتونم قبول كنم و
تلفن رو قطع كردم
و بھ مامان گفتم كھ نظرشون عوض شده
مامان خیلي ناراحت شد ولي من دلداریش دادم و گفتم
حتما قسمت نبوده
فردا تو راھھ مدرسھ بازم ھمون مرد رو دیدم بھم گفت
چرا قبول نكردم ......
منم با تندي گفتم بھ شما ربطي نداره ....
اونم خونسرد گفت كھ اگھ نگران پولش ھستم ، اینو
بدونم كھ پولش توسط یھ خَیِّر پرداخت شده .....
تعجب كردم تو این روزگار كي اینكارو میكنھ ...؟
چندماه گشت. ھر ماه بیشتر پیشرفت میكردم ،از ھمھ
جا بھم پیشنھاد قرار داد میومد. كم كم دیگھ داشتم
مشھور میشدم .....
و بعدش با شما ھا اشنا شدم، كھ فك كنم بقیھ اش رو
بدوني ....
لوھان تا الان ساكت بود. بغض كرده بود از گشتھ تلخ
كاي .
لوھان با صداي لرزون ادامھ داد :كاي من واقعا
متاسفم
كاي كھ تا الان سرش پایین بود ،سرش رو بلند كرد و
گفت : اگه واقعا متاسفی کنارم بمون.....
و بعد ادامھ داد : لوھان یع چیزي بگم راستش رو
میگي... ؟
لوھان گفت:اره...
بعد كاي پرسید : لوھان تو منو دوست داري...؟
لوھان شوكھ شده . نمیدونست چي بگھ ؟با تتھ پتھ
گفت: آآآ... خوب معلومھ كاي منوتو ....
كھ با بوسھ كاي رو لباش حرفش ناقص موند .
كاي از جاش بلند شده بود وبدون توجھ بھ درد شكمش
لوھان رو میبوسید
لباي لوھان بھ خاطر این كاره كاي ھنگ كرده بود و
حركتي نمیكرد
كاي لباي لورو بھ أرومي بازي میداد و لو ثابت مونده
بود تا اینكھ سرش رو جدا كرد و تو ھمون فاصلھ
نزدیك گفت: اگھ یھ بار دیگھ اون كلمھ رو بع زبونت
بیاري بد تر از این بوسھ رو میبیني
لوھان چیزي نمیگفت و نگاھش ثابت مونده بود مثلھ
فلجي بود كھ توان حركت نداشت

[ 2017/2/14 ] [ 1:22 AM ] [ 새벽 ] [ ]

part 13...
ما را در سایت part 13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : korehcity1 بازدید : 190 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:59