Part11

ساخت وبلاگ

لو با شنيدن اين حرف سريع از جاش بلند شد لو برادر كاي بود و شايد احتمال داشت گروه خوني يكساني داشته باشند

اون شروع به دويدن به سمت بيمارستان كرد از در ورودي گذشت و جلوي پذيرش وايستاد. بدون معطلي از زني كه روبه روش بود پرسيد:اتاق كيم كاي كجاس؟

زن با ارامش پس از چك برگه ها گف:إقاي كيم جونگين اتاقش ته راه رو سمت چپ هست شماره اطاق ١٠٥هست 

لو به سمت اطاق راهي شد اظطراب كل وجودشو گرفته بود وقتي رسيد جلوي در با دستاي لرزان دستيگيره در و كشيد پايين 

وقتي در كامل باز شد لو تونست بدن بي جان كاي رو كه كلي دستگاه بهش وصل بود رو ببينه ديگه پاهاش توان ايستادن نداشتن روي زانوهاش خم شد و زانوهاشو گذاشت روي زمين اشكاش شروع به باريدن كردن ولو بريده بريده گف:كاي غلط كردم كاش لآل ميشدم و اون حرفارو بهت نميگفتم  كاي بيدار شو. ببين لو اومده تو رو ببينه كااااااي 

ولي كاي ذره اي حركت هم نميكرد و فقط قفسه سينه اش جابه جا ميشد ناگهان دكتر وارد اطاق شد و با ديدن لو با عصبانيت گف:شما اينجا چيكار ميكنين

كسي حق ورود به اين اطاق رو نداره

و رو كرد به پرستارا وگف :لطفا اين خانم رو از اينجا ببرين. 

لو با شنيدن اين حرف اتيش گرف ديگه نتونست خودشو كنترل كنه روي پاهاش ايستاد و گف:اولن حرف دهنتو بفهم يابو. من دختر نيستم دوما آقاي مثلا دكتر شما تو اين بيمارستان به اين بزرگي چندتا كيسه خون ندارين به مريض ما بزنيد 

دكتر كه از حرف خودش خجالت كشيده بودگفت:من معذرت ميخام واقعا اشتباه بزرگي مرتكب شدم ولي راجع كيسه هاي خون بايد بگم كه تو راهه و داره از يه بيمارستان ديگه مياد ولي امكان داره به موقع نرسه 

لو عصبي گف:يعني چي به موقع نرسه 

دكتر با خونسردي گف:ميدونيد كه اينجا أمريكاس و ترافيك هاي اينجا خيلي سنگين ميشه !

لو ديگه نمي خاس به اين مكالمه مضخرف ادامه بده گف:من حاضرم كه خون بدم 

دكتر گف:گروه خونيتون چيه اقا؟

لو گف:گروه خونيه من B+هست 

ولي دكتر با ناراحتي گف:متاسفم اقا گروه خوني دوستتون O+ هس. 

 و بدون معطلي اونجا رو ترك كرد لو با شنيدن اين حرف تنها اميدش رو هم از دست داده بود قبل از اينكه بيوفته زمين چنتا پرستار اومدن از بازوش گرفتن و اونو به اطاق بغل بردن و بهش سرم زدن. 

1D:

زين-بچه ها به نظرتون خوب نيس ما هم بريم بيمارستان 

هري كه انگار خوشحال بود گف:اره چرا كه نه اين براي وجهمون هم خوبه !

زين كه انتظار اين حرف رو نداشت سريع از مبلي كه نشسته بود پا شد و رو به هري گف:تو نگران وجهتي اون وقت يكي داره اون بيرون ميميره واقعا كه ...ه

و بدون توجه به بقيه به سمت خروجي هتل راه افتاد وقتي خاست سوار تاكسي بشه متوجه شد كه بقيه أعضا هم اومدن زين نگاهي به ساعت انداخت. ساعت نزديكاي پنج صبح بود و انتظار نميرف كه بتونن تاكسي پيدا كنن پس زين تصميم ميگيره كه ماشين منيجرشون رو قرض بگيرن به منيجر زنگ زد واونم موافقت كرد و اومد كليد ماشين رو به اونا داد 

وقتي زين خاس قفل ماشين رو باز كنه هري كليد ماشين رو گرف و خودش تصميم گرف ماشين رو برونه 

زين چيزي نگف و سوار ماشين شد بيمارستان نزديك بود براي همين زود رسيدن ولي وقتي رسيدن متوجه جمعيت عظيمي كه از خبرنگار و مردم عادي تشكيل شده بود ،شدند. 

وقتي ماشينو پارك كردند و از اون پياده شدند خبرنگارا متوجه اونا شدند و به سمت اونا يورش بردند كه ناگهان باديگارد هاي اونا از  راه رسيدند و خبرنگارا رو دور كردند و اونا تونستم به سلامت به بيمارستان برسند. زين جلوتر از همه اونا حركت كرد وبه سمت پذيرش رفت و بعد از پرسيدن اطاق كاي به سمتش  حركت كرد 

بقيه هم به دنبال زين حركت كردند 

وقتي رسيدند جلوي در اتاق كاي متوجه اعضاي اكسو شده بودن كه از چشم همشون خون ميباريد ولي نتونس لو رو پيدا كنه به سمت چان حركت كرد و با ناراحتي گف:سلام چان 

چان سرشو بلند كرد ونگاهي به زين انداخ و با صدايي كه از ته چاه درميومد گف:سلام 

زين:چان حاله كاي خوبه؟

چان سرشو به علامت منفي به چپ و راست تكون داد 

زين:كاري هس كه ما بتو نيم انجام بديم 

چان:اگه بتونين براش خون پيدا كنين

زين :خوب گروه خوني كاي چيه؟

چان:O+

زين :ا چه خوب چون گروه خونيه منم همينه شايد بتونم كمكي كنم

چان با شنيدن اين حرف انگار دنيا رو بهش داده باشن از چاش بلند شد و شونه هاي زين رو گرف :واقعا نكني داري شوخي ميكني 

زين لبخند ي زد و گف:به قيافه من مياد كه شوخي كنم 

 چان دسته زين رو گرف وبه سمت اتاق دكتر برد و قتي رسيدن و اين خبر رو به دكتر دادن دكتر گف كه الان همه چيز رو اماده ميكنه براي انتقال خون

+++++++++

ساعت:  9 a.m

با تابش نور خورشيد به اتاق مجبور شد كه چشماش رو باز كنه سرد خيلي بدّي داش به همراه شكم درد 

نميتونس اصن از جاش تكون بخوره

سعي كرد كمي جابه جا بشه ولي دردش اونقدر زياد بود كه توان ذره حركت رو نداشت 

بعد چند ديقه دكتر اومد داخل و با ديدن كاي لبخندي زد و گف:بيدار شدي؟آلان ميگم غذاتو بيارن

كاي باصدايي بسيار ضعيف گف:اينجا چه خبره ؟من اينجا چيكار ميكنم

دكتر با ارامش گف:آقاي كيم جونگين شما ديشب چاقو خوردين اونم نه يه بار بلكه دوبار !!!

انگار كاي با شنيدن اين حرف خاطرات شب پيش رو به ياد اورد...

ديدن همون پسرا و چاقو خوردن ازشون...

مست كردنش....بيرون اومدنش از كنسرت و.....

حرف لوهان.... 

انگاركه بهش ضربه سومي رو هم زده باشن 

اه وناله اش بيشتر شد و سعي كرد جاشو ترك كنه اون بايد لوهانو ميديد وقتي خاست از تخت بياد پايين ولي درد بدي تو كل وجودش پيچيد دكترو پرستاري كه اونجا بودن به سمت كاي اومدن و خاستم اونو به جاش برگردونن و كاي هم چون تواني نداشت از اوناتبعيت كرد دكتر با اخم گف:آقاي كاي شما نبايد حركتي داشته باشين!!!

كاي نتونس چيزي بگه و روشو برگردوند سمت ديگه وقطره اشكي رو روانه صورتش كرد دكتر هم بدون معطلي اونجا رو ترك كرد كه با بيرون رفتن دكتر همه يازده اعضاي اكسو ريختن تو اطاق همشون با ديدن كاي سربه سرش ميزاشتن تا كني از دردش كم بشع و همين طور هم ميشد ولي كاي هروقت چشمش به لو مي افتاد خنده اش محو ميشد

بعد از چند ساعت خنده و شوخي بچه ها چون خسته بودن و كل شب رو نخابيده بودن بعد از خداحافظي از كاي قصد ترك اونجا رو داشتن. لو اخرين نفري بود كه ميخاس اونجا رو ترك كنه و وقتي خاس دره اتاق رو ببنده كاي صداش زد:لو..صب كن

لو در رو كامل باز كرد و با يه لبخند زوري گف:بله هيونگ

كاي با عصبانيت داد زد:من هيونگ تو نيستم و نخاهم بود 

لو كه از صداي كاي ترسيده بود سرشو انداخت پايين ولي وقتي صداي اه وناله كاي رو شنيد فهميد كه كاي به خاطر عصبانيت بهش فشار اومده 

سريع به سمتش رف و با نگراني گف:كاي حالت خوبه دكتر رو صدا كنم 

كاي كه كمي حالش سره جا اومد سرشو به معناي نه به چپ و راس تكون داد و به لو اشاره كرد بشينه 

لو هم نشست روي صندلي كناره تخت و كاي شروع به صحبت كرد

part 13...
ما را در سایت part 13 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : korehcity1 بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 20:59